تصویر هدر بخش پست‌ها

دارک بلاگ 🖤✨

هر کار عشقتون کشید بکنین.

جونگ کوک شیطون من 😈

| Saya☆゚

چیز بد فک نکنین😂

با صداهایی که از طرف آشپزخونه میومد با ترس چشمام و باز کردم، سرم و برگردوندم تا جونگکوک و بیدار کنم ولی با دیدن جای خالیش متعجب از روی تخت بلند شدم. با فهمیدن موضوع چشمام و ریز کردم و روی نوک پاهام به سمت آشپزخونه حرکت کردم، در نیمه باز بود و میتونستم قامت جونگکوکی که درحال خوردن شیرموز بود و ببینم! نفس حرصی ای کشیدم و رفتم داخل آشپزخونه و دست به کمر به جونگکوک که با دیدن من دستپاچه شده بود خیره شدم. شیرموز پرید توی گلوش و شروع کرد به سرفه کردن، چشمام و چرخوندم و به سمتش رفتم و چند بار به پشتش کوبیدم تا بالاخره دستش و بالا آورد به سمت یخچال رفت و بعد گرفتن بطری آب سرکشیدش، بطری و انداخت داخل یخچال و برگشت سمتم و دستش و روی قفسه سینش گذاشت: - اوه! داشتم خفه میشدم! نفس عمیقی کشیدم و ضربه ای به شونه اش زدم: - جئون جونگکوک! مثلا قرار بود به چیزهایی که میخوری دقت کنی! این وقت شب شیرموز خوردن یکم عجیب نیست؟ آب دهنش و قورت داد و با مظلومیت بهم خیره شد: - یااا ولی من دو هفتست شیرموز نخوردم! خیلی بی رحمانه نیست؟؟ لبام و کج کردم و پشت میز غذاخوری نشستم - ولی اینطوری پیش بره از خوردن زیادی خوراکی سرطان معده میگیری! چشماش و چرخوند و رو به روم نشست - من هیچیم نمیشه نگران نباش! هم جین هیونگ خیلی بیشتر از من میخوره اون چیزیش نمیشه! تک خنده ای کردم - دوباره میخوای بحث و به دعواهاتون روی خوراکی هایی که معلوم نیست مال خودته یا جین بکشی؟؟ جونگکوک شونه ای بالا انداخت و با تخسی گفت: - ولی اونا مال منن! بلند شدم و دستش و کشیدم و به سمت اتاق خواب حرکت کردم: - خوابم میاد کوک..بعدا راجب کار امشبت حرف میزنیم! بدون حرفی دنبالم اومد و مثل بچه های حرف گوش کن کنارم خوابید، بعد چند ثانیه دستاش دور کمرم حلقه شد و سرش و روی سینه ام گذاشت: - نوازشم کن تا خوابم ببره لبخندی زدم و شروع کردم به نوازش کردن مرد زندگیم که الان تبدیل به یه خرگوش کوچولوی تخس شده بود..

عنوان بزن میادد.